بازم دریــــــــــــا
سلام عزیزهای دلم دوردونه های من رنگ دونه های زندگیم امروز مامان میخواد براتون از یه روز زیبای تابستونی و آب بازی فوق العادتون براتون بنویسه پنج شنبه بابایی برنامه ریزی کرده تا بتونیم بریم دریا وشبش بمونیم تا فرداش هر وقت که شد بنابراین من وسایل مورد نیاز رو جمع کردم وهمراه با مامان فاطمه راهی دریا شدیم رفتیم لب ساحل جایی که دوست بابایی پلاژ داره برای شام بابایی برامون کباب کوبیده زد منم برنج گذاشتم ودور همی شام خوردیم بعد از شام هم شما دخترا با سطل ووسایل شن بازیتون رفتین تا بازی کنید کلی سر وصدا راه انداختین بازیتون نمیدونم چه طور بود که همش با خنده وسر وصدا همراه بود...
نویسنده :
زیــنب (مامان)
17:3